آرام می بارد باران
ببار بر من ای باران...
قطره های باران بر صورتم می خورند
من چترم را می بندم
و کنار می گذارم
و خودم را به باران میسپارم
باران با قطره هایش چهره ام را نوازش می کند
بر لبانم می نشیند
چشمانم را می بندم
صورتم را بوسه باران می کند
بر گردنم می لغزد
و روی شانه هایم مکثی می کند
مرا از عشق خیس کن باران
از شهوت لبریز کن باران
قطره های باران به آرامی از شانه هایم پایین می روند
باران روی تمام بدنم نشسته است
باران شدید می شود
لباس بر اعضای بدنم می چسبد
مثل زندانی که برای بوییدن آزادی
صورت خود را به میله های زندان می چسباند
بدنم خود را به لباسها میچسباند
یک رعدو...
ناگهان باران بند می آید
واحساس آرامش مطلق...
<<آرین فر
تعداد بازديد : 164