دﺳﺖ ﺑﻪ داﻣﻦ ﺧﺪا ﮐﻪ ﻣﯿﺸﻮم...
ﭼﯿﺰی آﻫﺴﺘﻪ درون ﻣﻦ ﺑﻪ ﺻﺪا ﻣﯿﺎﯾﺪ ﮐﻪ... ...
ﻧﺘﺮس!از ﺑﺎﺧﺘﻦ ﺗﺎ ﺳﺎﺧﺘﻦ دوﺑﺎرﻩ...ﻓﺎﺻﻠﻪ ای ﻧﯿﺴﺖ.
aaaaaaaaaaaaaaaaaaaammmmmmmmmmmmmmmmmiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiirrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrraaaaaaaaaaaaalllllllllllllllllllllliiiiiiiiiiiiiiii
تعداد بازديد : 360
شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو.
مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :
سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.
دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه
سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش.
یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام ….
پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند
تعداد بازديد : 296
تا حالا دقت کردین وقتی توی یه جمعی یکی میگه "اون تلویزیون و کمش کن" ،یکی دیگه از اونور میگه "اصلا خاموشش کن" .
***
تا حالا دقت کردین وقتی واسه دل خودت موهاتو درست میکنی چقدر خوشگل میشه ولی وقتی میخوای بری مهمونی یا عروسی بعد از ۳ ساعت کلنجار رفتن شبیه خربزه میشی؟
***
تا حالا دقت کردین یکى از سرگرمى هاى خاص مردم ایران اینه که :وقتى از مطب دکتر میان بیرون،حساب کنن ببین این دکتره روزى چقد درآمد داره ….
***
تا حالا دقت کردین که روزای هفته اینجوری میگذره :
شــــــــــــــــــــــنبـــــ ـــــــــــــــه
یــــــــکشــــــــنبـــــــــ ــــــــــه
دوشـــــــــــــنبــــــــــــ ـــــــه
سه شـــــــنبـــــــــــــــــه
چـــهـــار شنبـــــــــــــه
پنجشنبه جمعه!!!
***
تا حالا دقت کردین ﺷﯿﺮﯾﻦﺗﺮﯾﻦ ﻗﺴﻤﺖ ﺧﻮﺍﺏ ﺍﻭﻥ ۵ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻻﺭﻡ ﻣﻮﺑﺎﯾﻠﻪ!
***
تا حالادقت کردین وقتی داری درس میخونی و به یه صفحه عکس دار میرسی چه حالی میکنی که اون صفحه نصفست…!
***
تاحالا دقت کردین وقتی احساس میکنین گم شدین اول ضبط ماشین رو کم میکنین؟!
***
تا حالا دقت کردین تا آرایشگر روپوش و میندازه رومون دماغمون خارش میگیره؟!
تعداد بازديد : 339
1) مرد بی شهامت کسی است که ، در جایی که باید اعتراض کند ، خاموش بنشیند. (آبراهام لینکلن)
***
2) از دیروز بیاموز ، برای امروز زندگی کن ،و به فردا امید داشته باش . ( آلبرت انیشتین)
***
3) شادی یک نفر به این معنا نیست که دیگران باید غصه بخورند ! ( پائولو کوئیلو )
***
4) چه سنگدل است سیری که گرسنه ای را نصیحت می کند تا درد گرسنکی را تحمل نماید . ( خلیل جبران خلیل )
***
5 ) از نزدیکی به کسی که قادر به حفظ اسرار خود نیست پرهیز نما . (افلاطون )
***
6) جاهل هزار نصیحت را نمی پذیرد ولی اولین فریب را قبول می کند . (پاسکال )
***
7 ) برای دشمنانت کوره را آنقدر داغ مکن که حرارتش خودت را هم بسوزاند . ( شکسیر )
***
8) انسان ها هر چه حساس تر باشند رنج بیشتری می کشند . (لئونارد وداوینچی )
***
9) بهترین اصلاحکنندگان دنیا کسانی هستند که از خودشان شروع می کنند .
(جرج برناردشاو )
***
10) بدترین بی قانونی آن است که قانونگذار، قانون را نقض کند .
( سید حسن مدرس )
***
11) خداوند انسانی را دوست دارد که دارای « شعور » مذهبی باشد نه « شور » مذهبی. ( علی شریعتی )
***
12) انسانها بر دو گونه اند : یکی ، او که در تاریکی بیدار است ، و دیگری ، او گه در روشنایی خواب.(خلیل جبران خلیل
***
تعداد بازديد : 302
پنجره را باز کن
نترس . . .
بگذار پرنده ی خیالت زیر باران کمی خیس بشود. . .
بگذار زیر باران پرواز کردن را بیاموزد !
آن وقت است که می توانی کمی آنطرف تر از خورشید را ببینی . . .
روی خانه ی نرم ابر ها پاورچین پاورچین راه بروی و سکوت تلخ ستاره را بشکنی . . .
باور کن…
اگر پنجره را باز کنی…
رنگین کمان دور از دسترس نخواهد بود . . .
تعداد بازديد : 522
˙·٠•●ღعاشقانه هایتان شیرینღ●•٠·˙
(دلم میخواد شاد باشین و خوش)
داستان عاشقی1
دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد. دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد. ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و در حالورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت.. شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمام پس اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید.
در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.
در ۱۹ سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد.
روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد.
دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود.
دختر در بیست و پنج سالگی از دانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهر پسر کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد. در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبخت عروس و داماد چشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد.
زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن توست… و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد.
زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد. در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات داد. روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و ۲۰ درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟
پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخر لبخند زد.
چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت.
مدتی بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در بیمارستان یک ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن را برای من نگهدارید؟
پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد.
تعداد بازديد : 266
جا مانده است
چيزی جايی
كه هيچ گاه ديگر
هيچ چيز
جايش را پر نخواهد كرد
نه موهای سياه و
نه دندانهای سفيد
غصه هايم را براي خودم نگه مي دارم...
گاهي سبک نشوم،سنگين ترم...
خوابیده بودم کابوس میدیدم
از خواب بلند شدم
تا به آغوشت پناه ببرم...
افسوس...
یادم رفته بود
که از نبودنت به خواب پناه برده بود
آدم ها برای یکدیگر نقش سیگار را بازی می کنند
همدیگر را می کشند لذت می برند دود می کنند
تمام می کنند
و بعد از اندک زمانی
سیگاری دیگر...
تعداد بازديد : 218
دختر: سلام. خواهش می کنم.? asl plz
پسر : تهران/وحید/۲۶ و شما؟
دختر : تهران/نازنین/۲۲
پسر : اِ اِ اِ چه اسم قشنگی!اسم مادر بزرگ منم نازنینه.
دختر: مرسی!شما مجردین؟
پسر : بله. شما چی؟ازدواج کردین؟
دختر : نه. منم مجردم. راستی تحصیلاتتون چیه؟
پسر : من فوق لیسانس مدیریت از دانشگاه MIT اَمِریکا دارم. شما چی؟
دختر : من فارغ التحصیل رشته گرافیک از دانشگاه سُربن فرانسه هستم.
پسر : wow چه عالی!واقعا از آشناییتون خوشحالم.
دختر : مرسی. منم همین طور. راستی شما کجای تهران هستین؟
پسر: من بچه تجریشم. شما چی؟
دختر : ما هم خونمون اونجاس. شما کجای تجریش می شینین؟
پسر : خیابون دربند. شما چی؟
دختر : خیابون دربند؟ کجای خیابون دربند؟
پسر : خیابون دربند. خیابون…… کوچه……پلاک….شما چی؟
دختر : اسم فامیلی شما چیه؟
پسر : من؟ حسینی! چطور؟
دختر : چی؟وحید تویی؟ خجالت نمی کشی چت می کنی؟تو که گفتی امروز با زنت می خوای بری قسطای عقب مونده خونه رو بدی.!مکانیکی رو ول کردی نشستی چت می کنی؟
پسر : اِ عمه ملوک شمائین؟چرا از اول نگفتین؟راستش! راستش!دیشب می خواستم بهتون بگم امروز با فریده…. آخه می دونین………..
دختر : راستش چی؟ حالا آدرس خونه منو به آدمای توی چت میدی؟می دونم به فریده چی بگم!
پسر : عمه جان ! تو رو خدا نه! به فریده چیزی نگین!اگه بفهمه پوستمو میکّنه!عوضش منم به عمو فریبرز چیزی نمی گم!
دختر : او و و و م خب! باشه چیزی بهش نمیگم. دیگه اسم فریبرزو نیاریا! راستی من باید برم عمو فریبرزت اومد. بای
پسر : باشه عمه ملوک! بای……
تعداد بازديد : 264
برگردم به روزهاي کودکي
آن زمان ها که :
پدر تنها قهرمان بود
عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه ميشد
بالاترين نــقطه ى زمين،
شــانه هاي پـدر بــود
تنــها دردم،
زانو هاي زخمـي ام بودند
تنـها چيزي که ميشکست،
اسباب بـازيهايم بـود
و معناي خداحافـظ، تا فردا بود...
تعداد بازديد : 211
"آنکه ثروت خود را باخت، زیاد باخته است ولی آنکه شهامت خود را باخت پاک باخته است". سروانتس
"افراد منطقی خودشان را با دنیا تطبیق میدهند. افراد غیر منطقی سعی میکنند دنیا را با خودشان تطبیق دهند. پیشرفت بستگی به افراد غیرمنطقی دارد".
جرج برنارد شاو
" آنچه را میشنوم، فراموش میکنم. آنچه را میبینم، به خاطر میسپارم. آنچه را انجام میدهم، درک میکنم". کنفوسیوس
"«موانع» آن چیزهای وحشتناکی هستند که وقتی چشمتان را از روی هدف بر میدارید، به نظرتان میرسند". هنری فورد
"تمام حقایق سه مرحله را پشت سرگذاشتهاند: اول، مورد تمسخر واقع شدهاند. دوم، به شدت با آنها مخالفت شده است. سوم، به عنوان یک چیز بدیهی پذیرفته شدهاند". آرتور شوینهاور
"مدام برای انجام وظایف و کارهای اصلی خود وقت ایجاد کنید. هر روز برای انجام کارهای فردا برنامه ریزی کنید. چند کار کوچک را که باید حتما انجام شوند همان اول صبح انجام دهید. سپس بلافاصله به سراغ وظایف اصلی و مهم بروید و کار را تا به اتمام رساندن آنها ادامه دهید". بردروم ریپورتس
"آنکه پیاپی سخنتان را می برد، دلخوش به شنیدن سخن شما نیست". ارد بزرگ
"کسی که با من متفاوت است، نه تنها به من صدمه ای نمی زند بلکه باعث پیشرفت من می شود".
آنتوان دوسنت اگزوپری
"محبوب کسی نبودن فقط یک بدشانسی ست، درحالی که عاشق نبودن،یک بدبختی ست". آلبرکامو
" علاقه همه چیزرا شکوفا و تصاحب آنها را پژمرده میکند". مارسل پروست
"اگر دست تقدیر و سرنوشت را فراموش کنیم پس از پیشرفت نیز افسرده و رنجور خواهیم شد". ارد بزرگ
"وظیفه هنر، تقلید از طبیعت نیست، بلکه بیان آن است". بالزاک
"بزرگترین آثارهنری فقط به این خاطر بزرگند که دست یافتنی و قابل فهم هستند". تولستوی
"اگر بخواهی بر عالم فرمانروا باشی باید عقل بر تو حاكم باشد". سه نه ك
"اگر سزاوار آن است که دوست با جزر زندگیات آشنا شود، بگذار تا با مد آن نیز آشنا گردد، زیرا چه امیدی است به دوستی که میخواهی در کنارش باشی، تنها برای ساعات و یا قلمرو مشخصی؟".
جبران خلیل جبران
"یك انسان خردمند فرصتها و شانس ها را می سازد، نه اینكه در انتظار آنها بنشیند". فرانسیس بیكن
"شجاعت داشته باش تا با حقیقت رو به رو شوی". استون
"برای آدم بهانه گیر همیشه بهانه وجود دارد".
ضرب المثل آلمانی
تعداد بازديد : 299
اگر میدانستم این آخرین دقایقی است که تو را میبینم، به تو میگفتم «دوستت دارم» و نمیپنداشتم تو خود این را میدانی. همیشه فردایی نیست تا زندگی فرصت دیگری برای جبران این غفلتها به ما دهد. کسانی را که دوست داری همیشه کنار خود داشته باش و بگو چقدر به آنها علاقه و نیاز داری. مراقبشان باش. به خودت این فرصت را بده تا بگویی: «مرا ببخش»، «متاسفم»، «خواهش میکنم»، «ممنونم» و از تمام عبارات زیبا و مهربانی که بلدی استفاده کن. هیچکس تو را به خاطر نخواهد آورد اگر افکارت را چون رازی در سینه محفوظ داری. خودت را مجبور به بیان آنها کن. به دوستان و همهی آنهایی که دوستشان داری بگو چقدر برایت ارزش دارند. اگرنگویی فردایت مثل امروز خواهدبود و روزی بااهمیت نخواهد گشت. ... . همراه با عشق
تعداد بازديد : 216
تنهایی را دوست دارم، زیرا بیوفا نیست.
تنهایی را دوست دارم، زیرا عشق دروغین در آن نیست.
تنهایی را دوست دارم، چون بارها تجربه کردم.
تنهایی را دوست دارم، چون خدا هم تنهاست.
در کلبهی تنهاییهایم در انتظار خواهم گریست
و انتظار کشیدنم را پنهان خواهم کرد.
شاید در سکوتی یا شاید در شبی سرد و بارانی
بگذار کسی نداند که هنوز دوستش دارم...
مرا دیوانه نامیدن...
به جرم دلدادگیهایم?
به حکم سادگیهایم?
مرا نشان یکدیگر دادند و خندید!!!
مرا بیمار دانستند...
برای صداقت در حمایتهایم?
نجابت در رفاقتهایم?
نسخه تزویر را برایم تجویز کردند
مراکُشتند و با دست خود برایم چالهای کندند
به عمق زخمهایم?
به طول خستگیهایم?
منِ بیمارِ دیوانه?
نمیخواهم رهایی را از چاه تنهایی
که مردن در این اعماق تاریکی?
به از با آدمکها زیستن در باغ رویایی!!!
تعداد بازديد : 353
زمان از نیمه شب گذشته
وقت ...وقت خوابه ...
آروم چشمامو می بندم که خوابم ببره ....
اما...
سکانس اول...
اولین صحنه ظاهر میشه...
تمام اتفاقات روز مثل یک فیلم جلوی چشمام میان...
فکر... فکر... فکر...
چشماموباز میکنم که همه ی اون صحنه ها از ذهنم بیرون برن.......
دوباره سعی میکنم بخوابم....
اما باز...
نه نمیشه!!!
نوبت سکانس بعدی میرسه....
صداها توی سرم به اوج خود میرسن...
انگار یک خیابون دوطرفه ست....
گوشم داره کر میشه....
سرم داره سوت میکشه...
اصلا امشب همه چی دست به دست هم دادن که خواب رو از من بگیرن!!!
اه
خسته شدم
اینجوری نمیشه خوابید حتی برای یک لحظه....
از روی تخت بلند میشم تاخودمو با یه چی مشغول کنم...
مثل کتاب یا نوشتن...
سیستم رو روشن میکنم
چندبار جملات مبهم مینویسم و دوباره دکمه دیلیت رو میزنم واونارو از روی صفحه محو میکنم
ذهنم خسته ست...
انگار تمام دنیا دارن با من می جنگن...
میرم سراغ موزیک تا شاید آرومم کنه
سرمو روی میز می ذارم و فقط وفقط به آهنگ گوش میدم
زمان داره می گذره .......
همه خوابند و من بیدار....
دوباره سعی می کنم بنویسم ...چندبار دستم روی صفحه کلید میره اما...
اما یه لحظه ته دلم خالی میشه...
یه آن دلم می گیره...
.......پشیمون میشم از نوشتن..
ازسرجام بلند میشم...
کمی فکرمیکنم
به خودم میگم تنهاچیزی که باعث میشه خودتو خالی کنی همین نوشتنه ...
گاهی همین قلم میشه برات یک مونس.....
می شینم ...چندلحظه سکوت میکنم بعد...
شروع میکنم به نوشتن
اینبار کمی آروم ترم
می نویسم....آنقدر مینویسم که می بینم ای داد...
چشمام پراشک شده و خودم ازهمه جا بی خبر....
خنده م میگیره...
ببین باچی خودمو سرگرم کردم که خوابم ببره.......
یک نفس عمیق می کشم
احساس میکنم سبک شدم
سبک تر از همیشه
انگار اثر کرد...
ساعت رو نگاه میکنم نزدیک 3:30هست
.....با صدای مامانم به خودم میام....
هنوز نخوابیدی؟
لبخند میزنم و میگم:
الان می خوابم
سیستم روخاموش میکنم
وسرمو روی بالش میذارم.....
خیلی خسته م ....
پلک هام دارن س ن گ ی ن و س ن گ ی ن تر میشن.......
تعداد بازديد : 295
وقتی جوانتر بودم، وقتی اوضاع خوب و آنطور که دوست داشتم پیش نمیرفت واقعاً نمیتوانستم درسی از آن بگیرم. نمیتوانستم به تصویر بزرگ نگاه کنم و بتوانم از پیشامدهای بدی که برایم اتفاق افتاده درس بگیرم.
اما، هر بار که اوضاع زندگی آنطور که میخواهید پیش نمیرود، میتوانید چیزهایی زیادی از آن یاد بگیرید.
یکی از بهترین کارهایی که میتوانیم بکنیم این است که وقتی اوضاع طبق برنامههای ما پیش نمیرود، به همه ماجراهایی که اتفاق افتاده خوب فکر کنیم و تا جاییکه میتونیم از همه تجربیاتمان درس بگیریم و خودمان را برای موفقیت در آینده آماده کنیم.
10 درسی که باید از شکست بگیریم :
1 - واقعاً چیزی به اسم شکست وجود ندارد.
بله، ممکن است اوضاع بد پیش برود یا مطابق برنامه ما پیش نرود اما واقعاً چیزی به اسم شکست وجود ندارد زیرا همیشه یک دلیل خوب برای خوب پیش نرفتن اوضاع و درسی برای آموختن از آن وجود دارد. در طولانی مدت، هر اتفاقی که میافتد به صلاح شما خواهد بود.
2 - اگر به دلایلی اشتباه چیزی را میخواهید، هیچوقت آنطور که شما دوست دارید انجام نخواهد شد.
3 - میتوانید از این واقعیت بعنوان یکی از قویترین انگیزهها برای موفقیت در آینده استفاده کنید که اول کار، اوضاع آنطور که شما دوست دارید پیش نرفته است. اگر تصمیم بگیرید که به همه چیز درست نگاه کنید، اشتیاقتان برخواهد گشت.
4 - همیشه و در همه جا پشتکار، تعهد و تلاش نتیجه میدهد.
5 - بعد از اینکه چیزی برخلاف میل شما پیش رفت، اگر تصمیم بگیرید که از آن درس بگیرید و توجهتان را به ارتقاء کاری که میخواستید انجام دهید معطوف کنید (به جای اینکه خسته و ناامید شوید)، خواهید دید که عملکردتان به طرز قابلملاحظهای بهتر میشود و در کارتان پیشرفت میکنید.
6 - بعد از شکست، سه کار خوبی که میتوانید انجام دهید اینها هستند: (1) دلایل شکستتان را بررسی کنید (2) درس بگیرید (3) اگر چیزی است که واقعا میخواهید و فکر میکنید باید آن کار را انجام دهید، بلافاصله دوباره تلاش کنید.
7 - امتحان کردن، ریسک کردن و موفق نشدن خیلی بهتر از این است که فقط عقب بنشینید و به این فکر کنید که اگر شکست بخورید چه خواهد شد.
8 - تنها نتیجه بدی که شکست میتواند داشته باشد این است که انگیزه دوباره امتحان کردن را از دست بدهید.
9 - هیچ نیازی به خجالت کشیدن نیست زیرا همه آدمها در جایی از زندگی خود شکست میخورند. فقط شما نیستید که شکست خوردهاید.
10 - خیلی از پیشرفتها در نتیجه یک شکست ایجاد شدهاند. چیزهایی که دوست دارید را دنبال کنید. چیزی برای از دست دادن ندارید و تازه خیلی چیزهای عالی به دست خواهید آورد.
تعداد بازديد : 269
1 - اگر لازم است، گریه کنید
اتفاقی که برای شما افتاده واقعا ناراحت کننده است و شما هم انسان هستید. از اینکه دلتان بگیرد و اشک به چشمتان بیاید، احساس گناه نکنید و بغضتان را فرو نخورید.
2 - عصبانی باشید
احساس عصبانیت می کنید؟ این که بد نیست. عصبانیت در این لحظه ای که شما در آن قرار دارید، یکی از بهترین راه های بیرون کردن احساسات بد است. با کمی عصبانیت، بسیاری از احساسات بد خود را در یک لحظه نابود خواهید کرد. چه چیزی از این بهتر؟ فقط مراقب طولانی شدن این هیجان و تبدیل آن به تنفر از طرف مقابل و یا فکر انتقام باشید.
3 - دلایل به هم خوردن ازدواج تان را بررسی کنید
سعی کنید همه مسیر را، از آغاز آشنایی تا این لحظه که رابطه تان به هم خورده است، روی یک صفحه کاغذ بیاورید. این گونه از هرگونه تحریف اتفاقات جلوگیری خواهید کرد. این کار علاوه بر آنکه تصویری عینی از همه آنچه اتفاق افتاده را به شما نشان می دهد، موجب می شود در آینده دوباره خطاهایتان را تکرار نکنید.
4 - زمان به عقب باز نمی گردد
گذشته، گذشته است؛ چه خوب چه بد. در هر صورت دیگر جای برگشتی وجود ندارد. چیزی که هنوز شکل نگرفته، آینده است.
5 - درک کنید که تغییرات بزرگ به زمان نیاز دارند
از تغییردادن خود نترسید، دیگران هرچه می خواهند فکر کنند، این زندگی شماست و فقط یک بار به شما داده شده است، پس آینده خود را خودتان بسازید.
6 - از دوستان خود کمک بگیرید
دوستان واقعی از همه بهتر شما را درک می کنند. درد دل کردن با دوستان یکی از بهترین روش های مقابله با هیجانات منفی بعد از این اتفاق است. سعی کنید ساعات بیشتری را با دوستان خود سپری کنید. بله، کمی تنها بودن خوب است.
7 - عجله نکنید
کمی به خود زمان دهید تا جنبه های خوب و بد اتفاقی را که افتاده بررسی کنید و با احساسات و آنچه رخ داده کنار بیایید. دقت کنید دوباره شتاب زده وارد رابطه جدیدی نشوید. برای آمادگی بهتر برای ورود به یک رابطه جدید حتما کمی زمان به خود بدهید.
8 - تعمیم ندهید
طرز فکری که در مورد او دارید، درمورد افراد جدید نداشته باشید. صفات منفی طرف مقابلتان را به همه افراد هم جنس او تعمیم ندهید. این جمله که همه دختران یا همه پسران همین طورند، تنها از یک تعمیم اشتباه و خطرناک ناشی می شود که می تواند آینده تان را تهدید کند.
9 - از زندگی لذت ببرید
سعی کنید نکات خوب موقعیت فعلی خود را درک کنید. از لحظه لحظه زندگی خود استفاده کنید. کوهنوردی، اسکی، قایق سواری و صدها کار دیگر برای انجام دادن وجود دارد. قدم زدن هم بد نیست.
تعداد بازديد : 279
باز ای باران ببار:
بر تمام لحظه های بی بهار
بر تمام لحظه های خشک خشک
بر تمام لحظه های بی قرار
باز ای باران ببار
بر تمام پیکرم موی سرم
بر تمام شعر های دفترم
بر تمام واژه های انتظار
باز ای باران ببار
بر تمام صفحه های زندگیم
بر طلوع اولین دلدادگیم
بر تمام خاطرات تلخ و تار
باز ای باران ببار
غصه های صبح فردا را بشوی
تشنگی ها خستگی ها را بشوی
باز ای باران ببار....
تعداد بازديد : 284
ارتور اش او تنیس باز برتر جهان که در دوران بازی خود 3بار عنوان قهرمانی جهان در گرند اسلم را کسب کرد.
او در سال 1983 به دلیل دریافت خون الوده به بیماری ایدز مبتلا شد.
طرفداران او از سراسر دنیا برای همدردی و تاسف برای او نامه فرستادند.
متن بعضی از نامه ها چنین بود:
(( چرا خدا تورا برای این بیماری انتخاب کرد )).
جواب عمیق و بسیار زیبای او این بود:
در دنیا 50000000 کودک بازی تنیس را آغاز می کنند
5000000 نفر یاد میگیرند چطور تنیس بازی کنند.
500000 نفر تنیس را در سطح حرفه ای یاد می گیرند.
50000 نفر پا به مسابقات می گذارند.
5000 نفر سرشناس می شوند
50 نفر به مسابقات جهانی راه پیدا می کنند.
4 نفر به نیمه نهایی می رسند.
و 2 نفر به فینال....
ان هنگام که از بین ان همه من جام قهرمانی را در دستانم گرفته بودم.هرگز نگفتم خدایا چرا من؟
امروز هم که از بین این همه من از این بیماری رنج میکشم هرگز نمیگویم:خدایا چرا من؟
تعداد بازديد : 388
(تاريخچه تقلب)
تاریخچه ی تقلب از جایی شروع میشود که حسن کچل برای نخستین بار تن خود را تکان داد و به مکتب رفت. از بد ماجرا همان روز امتحان ماهیانه ی کودکان فلک بخت مکتب بود. لیک حسن از روی تنبلی، چشمان چپش را بر روی ورقه ی همزاد انداخت تا نکتی بس ارزشمند از ورقه ی فوق الذکر، دشت کند. این بود که اولین تقلب تاریخ بشری زده شد. البته این تقلب با روش های فوق العاده ابتدایی (البته در مقابل ترفند های کنونی) صورت گرفت. بدین ترتیب که حسن با کلی زور زدن تن را تکان داد و خود را به بالای ورقه ی همزاد رسانید و خیلی راحت مطالب را دو در فرمود.
تعداد بازديد : 285
هی رفیییییییییییییق ...!!!
اومدی زندگیمو خاکستر کردی
حالا که میخام خودمو با خاک انداز جمع کنم
میگی : یواش خاکیم نکنی .... !!!
هی رفیییییییییق ...!!!
شعرهایم را کوتاه کردم برایت،
باز هم حوصله ی خواندن نداشتی!!!!
تعداد بازديد : 353
وقتی اومدی کسی تورو ندید اما من دیدمت
کسی تو رو حس نکرد ولی من باهمه وجودم حست کردم
همیشه دلم می خواهد برات شعر بنویسم
عاشق باشم و دلتنگ نمی ذاره نذاشته
همین خورده ریزی که اسمش زندگی
مسافر غریب من جاده زندگیت کجاست
بگو که مقصد دلت تو خونه فرشته هاست
چه قصه ها گفتی برام از روزگار نالوتی
گفتی دیگه خسته شدم از عشقهای دروغکی
سفر یه جور شکایت به خنده های دیگران
چقدر دلم خسته اس کنار من بمون
حرفهای من هنوز ناتمام تا نگاه می کنم وقت رفتن است
تعداد بازديد : 324
دفتر عشق
دیـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــدم
خونـم حـلال ولـی بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدون
به پایه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
اونیكه عاشـق شده بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود
بد جوری تو كارتو مونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
برای فاتحه بهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
حالا باید فاتحه خونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
تــــموم وســـعت دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو
بـه نـام تـو سنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد زدم
غــرور لعنتی میگفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
بازی عشـــــقو بلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
از تــــو گــــله نمیكنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
از دســـت قــــلبم شاكیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
چــرا گذشتـــم از خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــودم
چــــــــراغ ره تـاریكــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیم
دوسـت ندارم چشمای مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن
فردا بـه آفتاب وا بشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
چه خوب میشه تصمیم تــــــــــــــــــــــــــــــــو
آخـر مـاجرا بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشه
دسـت و دلت نلــــــــــــــــــــــــرزه
بزن تیر خــــــــــــــــــلاص رو
ازاون كه عاشقــــت بود
بشنو این التماس رو
ــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــ
ـــــــــــ
تعداد بازديد : 335
میروم با تــــو... ولی بی تــــــو... در چشمانم تنها یی ام را پنهان می کنم... و حال که این زمان است ... طپش های قلبم حتی نای رقابت با دقیقه ها را هم ندارد ... می روم ... می روم و زیر لب بر سکوت کوچه ناسزا می گویم ... خدا را می خوانم ... خدایا..... سرای محبت کجاست ...؟ ولی باز جز سکوت کوچه جوابی نمیشنوم ... چند روزی میروم...بی انگیزه تر از همیشه... در جستجوی لحظه ای فراموشی... اندکی هوای غیر از اینجا... به هرکجا که آسمانش این رنگ نباشد... میروم با تــــو... ولی بی تــــــو...
در دلم دلتنگی ام را...
در سکوتم حرفهای نگفته ام را...
در لبخندم غصه هایم را...
تعداد بازديد : 273
مگه میشه تو رو دید و به ترانه نرسید
بگو میشه تازه شد می شه تو رو نفس کشید
مگه میشه از تماشای اتیش بازی گذشت
بگو میشه با تو تا اخر شعله ها دوید
مگه میشه تو رو دید و از سپیده پر نشد
تو رو دید و از سفر های ندیده پر نشد
تو رو دید واز حریق شاپرک حرفی نزد
از هوای این همه نفس بریده پر نشد
اره میشه میشه تا ستاره رفت
تا ته عشق تو باز دوباره رفت
بگو میشه تو رو فهمید
میشه از خوندن نترسید
میشه وزن عاشقانه
به غزل درد تو بخشید
میشه باز دیوونه تر شد
میشه با تو دربه در شد
اره میشه میشه تا ستاره رفت
تا ته عشق تو باز دوباره رفت
تعداد بازديد : 272
عشق بيداد من
باختن يعني لحظه عشق
جان سرزمين يعني يعني
زندگي پاک عشق ليلي و
قمار من مجنون
در عشق يعني ... شدن
ساختن عشق
دل يعني
كلبه وامق و
يعني عذرا
عشق شدن
من عشق
فرداي يعني
كودك مسجد
يعني الاقصي
عشق من
عشق آميختن افروختن
يعني به هم عشق سوختن
چشمهاي يكجا يعني كردن
پر ز و غم دردهاي گريه
خون/ درد بيشمار
عشق من
يعني الاسرار
كلبه مخزن
اسرار يعني
تعداد بازديد : 397
کف پایم زخمی است ودلم زخمی تر
تعداد بازديد : 500
- از نظر هندوانه تمام انسان ها چاقوکش هستن.
- به پشه می گن: چرا زمستون پیداتون نیست؟ می گه: نه اینکه تابستونا خیلی برخوردتون خوبه!!
- چراغعلی دندونش درد می کرده میره دکتر میگه: همه رو بکش بجز اونی که درد می کنه!!
دکتر می پرسه چرا؟
می گه: بذار مثل سگ تنها بمونه!!
- قدیما یه کیلو سبزی می گرفتی پاک کنی دوتا کفش دوزدکی حلزونی از توش میومد بیرون کلی سرگرم می شدیم، اما حالا چی؟ نه سرگرمی ای نه دلخوشی ای ... هیچی...!
تعداد بازديد : 354
از یک عاشقِ شکست خورده پرسیدم:
بزرگ ترین اشتباه؟
گفت: عاشق شدن...
گفتم: بزرگ ترین شکست؟
گفت: شکستِ عشق...
گفتم: بزرگ ترین درد؟
گفت: از چشمِ معشوق افتادن...
گفتم: بزرگ ترین غصه؟
گفت: یک روز چشم های معشوق رو ندیدن...
گفتم: بزرگ ترین ماتم؟
گفت: در عزای معشوق نشستن...
گفتم: قشنگ ترین عشق؟
گفت: شیرین و فرهاد...
گفتم: زیباترین لحظه؟
گفت: در کنارِ معشوق بودن...
گفتم: بزرگ ترین رویا؟
گفت: به معشوق رسیدن...
پرسیدم: بزرگ ترین آرزوت؟
اشک توی چشماش حلقه زد و با نگاهی سرد گفت:
مرگ....
تعداد بازديد : 300